loading...

زلال ها

Content extracted from http://zolalha.blog.ir/rss/?1738630809

بازدید : 489
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 4:28
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زلال ها

روایتی از همسر شهید سید علی اندرز گو:

من می‌دانستم که زندگی خاصی دارم. در افغانستان هم که یک هفته در یکی از روستاها میهمان کدخدا بودیم، به کدخدا و چند نفری که می‌خواستند برای ما گذرنامه بگیرند گفته بود: «من تیر خلاص را به حسنعلی منصور زدم و فرار کردم.» من می‌دانستم با چه کسی زندگی می‌کنم. ولی با این همه حرف‌ها، فکر می‌کنم در آن روزهایِ فرار، آرامشی که در کنار آن شهید داشتم الآن ندارم. بعد از شهادت ایشان آن آرامش را از دست دادم. شاید به خاطر اینکه ارتباطش با معصومین زیاد بود و این آرامش به من هم منتقل می‌شد. آن روز که از زابل به طرف مشهد حرکت کردیم و چند سلاح کمری را دور کمرم بسته بودم ، آرامش من بیشتر از الآن بود که در این اتاق نشسته ام و دارم حرف می‌زنم. وقتی می‌گفت من می‌دانم حضرت زهرا (سلام الله علیها) مادرم کاری می‌کند، من فکر می‌کردم واقعا حضرت زهرا (سلام الله علیها) آنجا ایستاده است.

منبع: مشرق نیوز- تاریخ انتشار 3 شهریور 95

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 29
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 65
  • بازدید کننده امروز : 59
  • باردید دیروز : 4
  • بازدید کننده دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 162
  • بازدید ماه : 519
  • بازدید سال : 1684
  • بازدید کلی : 59882
  • کدهای اختصاصی